اندکی دورتر از فروردین
بین ناباوری نارون و پیچک و بید
مهر از راه رسید
بی درنگ باد خزان
برهمه جا سایه کشید
قدر چشم هم زدنی بود
عریان شدن شاخه پربرگ چنار
و زمین ، چارقد زرد و طلایی بر سر
دور می گشت به ناگه بار دیگر از بهار
گیج و حیران
پای ایوان
ایستادم من
آسمان ناگه بلغزید
ابر ، بی پرده بارید
دانه های ریز اشکش
یک به یک بر چهره ام غلتید و لغزید
کس ندانست که در آن بین
بغض من ، آهسته ترکید
"مانا"