شاعرانه هایی آرام ، در پائیزی ابدی

وبلاگ رسمی اشعار مریم صالحی (مانا)

شاعرانه هایی آرام ، در پائیزی ابدی

وبلاگ رسمی اشعار مریم صالحی (مانا)

صد و سی و پنج


چند روزی است خانه نشین شده ام !

در اکثر خیابان های شهر نوشته اند :

ورود ممنوع! هوا این روزها فقط دونفره است 

 

                   "مانا"


صد و سی و چهار


یه عمر رفتی و تنهام ، نمی گیری ازم ردی

نمیدونی که من بی تو ضعیفم پیش هر دردی

نمیدونی که بعد از تو ، شبای سرد و بارونی ، همش توی همون کوچه ام

چه حالی داره این روزای سرد و خالی و پوچم ی

ه عمرِ رفتی و دستام، بدون لمس دست تو ، هنوزم سرد و لرزونه

هنوزم بی تو ، تنهایی ، تو گوشم شعر میخونه

اصن می دونی هرشب ، پیرهنت، جای تو ، تو آغوش من خوابه؟

به جای گرمی بوسه ات، رو پوستم، صبحا ، نور آفتابه ؟

نباشی خسته و تنهام ، یه دیوونه که دلگیره

اصن از شهر و آدم هاش فراری ، بی صدا ، افسرده و پیره

میشه باشی کنار من؟ بذارم سر روی شونه ات؟

بخندم ، شاد باشم ، بشینه رو لبم بوسه ات؟

میشه مثل همه ، با هم بمونیم ، بی جدایی ، تا ته راه؟

میشه روزای رنگی داشته باشیم  تا تهش ، بی حسرت و آه؟...

 

                           "مانا"


صد و سی و سه


می دانی ستاره دارند؟

چشمانت را می گویم

خودم دیدم روشنایی قلبم ، از نگاه مهربانت بود!

راستی

 چشمک هم می زنند!!

عاشق تر می شوم هر بار ...

 

                  "مانا"


صد و سی و دو


دلم چه بی صدا می گیرد

چه بی هوا تنگ می شود

 چه بی تابانه می خواهدت

 و چه سنگ دلانه می روی

دور می شوی

چقدر بغض نشکسته قورت داده ام

نَمیرم یک وقت !!!

 

                   "مانا"


صد و سی و یک


دریا باشد و

من و تو  

باور کن بهشت نزدیکمان است!

 

          "مانا"


صد و سی


با تو باید عاشقی کرد

مثل سهراب و شقایق

با تو باید بود و فهمید

گذر  تند دقایق

می توان با خنده هایت

 مست شد ، دیوانگی کرد

می توان حتی به عشق بوسه هایت

بچگی کرد

می توان شیدا و واله

 پا به پایت هم قدم شد

دست گرمت را گرفت و

هم دم و هم نفست شد

با تو باید بی دلیل و بی بهانه ، عاشقی کرد

دوستت داشت بسیار ، با تو باید زندگی کرد

 

                  "مانا"


صد و بیست و نه


دلم عطر مست کننده اقاقیا را می خواهد و

آرامش آغوشت را

بسیار !

چه می کشیم من و تنهایی ام

از این هوای دو نفره این روزها !!

 

              "مانا"


صد و بیست و هشت


اصلا تو بنشین مقابلم

 قول می دهم فقط غرق چشمانت شوم!

حالا ...

اگر بی هوا بوسیدمت هم که عیبی ندارد!! هان؟

 

           "مانا"


صد و بیست و هفت


می توانم از آن این شهر باشم

شهری که تمام خیابان هایش مرا یاد تو می اندازد

 می توانم از آن این درختان باشم

درختانی که تک تک برگهایشان نام تو را برایم تداعی می کند

می توانم حتی از آن دریا باشم

 که هر موجش دلم را طوفانی تر می کند

دلتنگ تر می کند

بی تاب تر می شوم

 اما ...

از آن تو بودن

لذت دیگری دارد ... می دانی؟

 

                  "مانا"


صد و بیست و شش


سال هاست

 سبزه هایم را گره می زنم

 نیامدنت کمی عجیب نیست

 

             "مانا"