شاعرانه هایی آرام ، در پائیزی ابدی

وبلاگ رسمی اشعار مریم صالحی (مانا)

شاعرانه هایی آرام ، در پائیزی ابدی

وبلاگ رسمی اشعار مریم صالحی (مانا)

چهل و چهار


جوانه زدن عشق را در قلبم

 بعد از آمدن ناگهانی ات به زندگی ام

هیچ گاه از خاطر نمی برم

هنوز هم بعد از ماه ها

 آبیاری اش می کنم

 نهال جوانی شده

هر چه باشد

یادگار توست

 

              "مانا"


چهل و سه


بعد از تو دیگر هیچ کس

از آن کوچه عبور نکرد

 یعنی

من نگذاشتم

 هیچ غریبه ای

نباید پا جای پای تو بگذارد

 

               "مانا"


چهل و دو


بنشین کنارم

 قدری نزدیک تر

 دلم هوای نفس هایت را کرده!

 دیگر حتی نسیم هم برایم جالب نیست

 

             "مانا"


چهل و یک


می بینی؟

رفتنت برایم عادی شد

 به همین زودی!

 عجیب است،نه؟

 اما هنوز هم گاهی

 دلم بدجور هوایت را می کند

 و ناخودآگاه

بر زبان می آورم : کاش بودی

 

                "مانا"



چهل


در آغوشم می کشی

 لبریز می شوم از این همه عشق!

 نوازشم می کنی

 لذت می برم از این همه مستی!

می روی

به خودم می آیم

باز هم دیوانگی های من و اتاق تاریکم

 

                 "مانا"

 

سی و نه


هیچ گاه نتوانستم

 عشقی را که به تو دارم ثابت کنم

حتی اثبات فرضیه های علمی خیلی راحت تر است از...

 

                "مانا"



سی و هشت


غمگین که می شوم

 مردانه در آغوشم می کشی

 گم می شوم  در این همه آرامش

و می بلعم این همه با تو بودن را

 

               "مانا"



سی و هفت


بهار هم رو به اتمام است

 خیال های رنگارنگی برای بدون با تو در سر داشتم

به گمانم باید تا بهاری دیگر

صبر کنم

 

        "مانا"



سی و شش


تمام تلاشش را کرد

 تا خندیدن را دوباره به خاطرم آورد

 اما خودش هم خندیدن،فراموشش شد

کمالی نداشتم که به او بدهم

 اما چه می شود کرد؟

هم نشین بودم دیگر

 

           "مانا"



سی و پنج


یواشکی هایمان را خیلی دوست دارم

جایی که فقط منم

تویی

 و خدایی که شاهد عشقمان است

 

           "مانا"



سی و چهار


کاش به آغوشت عادت نکرده بودم

ماه هاست که دیگر

 خواب چشمانم را نمی رباید

 

                   "مانا"



سی و سه


سرم را

دور از جونم

مثل گاو پایین می اندازم

 و بی تفاوت از کنارت عبور می کنم

 حتی به خاک افتادنت هم برایم مهم نیست

با آن همه غرورت

بد نیست کمی خاکی باشی

 

                  "مانا"



سی و دو


از هم نفس بودن

 فقط نامش را یدک می کشی

 می خواهم برایت یدک کش خبر کنم

تا همین اندک بار هم

شانه هایت را آزار ندهد

 

              "مانا"


سی و یک


دلم می خواهد 

یک جاده باشد

یک من باشم

یک تو !

یک تویی که سرشاری از غرور

یک منی که

عاشق همین غرورم

یک فصل پاییز باشد

یک نم نم باران

یک آغوش محکم

یک نگاه عمیق

یک بوسه از ...

دلم خیلی چیزها می خواهد

یک دوستت دارم

یک مراقب خودت باش

یک قطره اشک

یک دستی که بی اختیار

برای خداحافظی بلند می شود

یک جاده خالی

یک من ِ تنها !

 

            "مانا"

 


سی


اولش همه چیز خوب بود

 تو بهترین من بودی

 و من

نفس تو

کاش همیشه

در، روی یک پاشنه می چرخید

"شما" گفتن هایت

 قلبم را به درد می آورد

 

                "مانا"



بیست و نه


امشب

بدجور کودکی ام قلقلکم می دهد

 هوس آرزو کردن به سرم زده

هوس کندن قاصدک  

و فوت کردنش

 قاصدکی اطرافم نیست اما

 چشمانم را می بندم

و برایت بهترین ها را آرزو می کنم

 

               "مانا"



بیست و هشت


برای عوض کردن زندگی ام

کارهای زیادی انجام دادم

اما هیچ گاه فکر نمی کردم

 این سه حرف

"ع" ، "ش" ، "ق"

همه چیز را تغییر دهد

 

          "مانا"



بیست و هفت


دیشب خواب دیدم

خواب آغوشت را

 آرامش بی انتهایی وجودم را در بر گرفت

 وقتی دستانت را دورم حلقه کردی

چقدر دلم می خواست تعبیر شود

 تا چپ نبودنش را

 به همه ثابت کنم

 

          "مانا"



بیست و شش


نشسته زهر خندی بر لبانم

نگاهم را نمی فهمی

پر از معنی است

تمام جان من

این جان خسته

صدایت می زند هر دم

ولیکن خوب می دانم

دگر اما توانی نیست

دلم می خواست چشمانم را ببندم

کنارم حس کنم عطر تنت را

بگیرم دست گرمت را به دستم

ببوسم آن دو چشم پر غمت را

نگاهی می کنم دور و برم را

دوباره جای تو،خالی،کنارم

دوباره اشک سردی روی گونه

دوباره شب شد و من بی قرارم

 

                "مانا"



بیست و پنج


لمس دستان مهربانت

 زیباترین گناه عمرم بود

 حال دیگر حتی

جهنمی را که به خاطر لمس دستان تو

 می خواهند برایم بسازند

 با بهشت هم عوض نمی کنم

 

               "مانا"

 


بیست و چهار


لحظه را بی تو سپری کردن

 دردناک ترین واقعه ی عمرم است!

 کاش می ماندی  

و آب شدن تدریجی ام را نظاره می کردی

که اینگونه

بی تاب

آغوشت را فریاد می زنم

 

                  "مانا"



بیست و سه


بی هوا در خیابان راه می روم

 نم نم باران وجود خسته ام را نوازش می دهد

 هوا ابری است

درست همانند تمام لحظه های من،بدون تو!

هر کجا می نگرم

 می بینمت!!!

این معجزه ی عشق است عزیزم

 اینکه هر جا و هر لحظه

 تو را کنار خودم حس کنم

 بی آنکه نبودنت را باور داشته باشم

 

                        "مانا"



بیست و دو


بهار هم از راه رسید

 و من از پشت پنجره ی اتاقم

شکوفه های درخت گیلاس را نظاره می کنم

یادت نمی آید؟

خودت گفتی

هنگام شکوفه های  صورتی درخت گیلاس

می آیی!!

نگرانم زمان بگذرد

 و خشک شوند

باور کن طاقت ندارم تا بهاری دیگر صبر کنم

 

                      "مانا"