من
پائیز را با برگ های زرد چنار شناختم و نم نم باران
و عشق را
با لبخند تو
نگاهت
و بوسه هایی بی وقفه
"مانا"
دلکم می گوید :
که دگر روز ، تو خواهی آمد
دست سردم را باز
می فشاری در دست
جسم بی جانم را
می کشی در آغوش
و به ناگه از من ، بوسه ای می گیری
دلکم می گوید :
دل به دل دارد راه
بی گمان ، این همه بی تابی من
می گذارد اثری بر دل تنگ تو نیز
می شوی بی تاب و خبری می گیری
دلکم می گوید :
نقش بازی نکنم
هی نگویم
"هرگز!دل من از سنگ است و محال است که عاشق باشم"
گهگداری باید
دل خود را چو آیینه نشان داد
تا همه ، سر درونش خوانند
خنده ای بر لب من می شیند!!
دلکم ، گوید راست
دل به دل ، دارد راه
"مانا"