شاعرانه هایی آرام ، در پائیزی ابدی

وبلاگ رسمی اشعار مریم صالحی (مانا)

شاعرانه هایی آرام ، در پائیزی ابدی

وبلاگ رسمی اشعار مریم صالحی (مانا)

دویست و پنجاه و نه


باورت بشود یا نه

روزی می رسد

که دلت برای هیچ کس 

به اندازه من

تنگ نخواهد شد

برای نگاه کردنم

خندیدنم

و حتی

اذیت کردنم

برای تمام لحظاتی که در کنارم داشتی

روزی خواهد رسید

که در حسرت تکرار دوباره ی من

خواهی بود

می دانم

روزی که نباشم

هیچ کس

تکرار من نخواهد شد


+ بهومیل هرابال




+ دیشب هوای آلبوم "رگ خواب" محسن یگانه به سرم زده بود ...

دویست و پنجاه و هشت ... قسمت پنجم .


باران

به چشم خواهری

مرد جذابی است

که همیشه بوی خوب می دهد


+ مریم احمدی



+ روز شعر و ادب پارسی ... 

پیش دانشگاهی بودم که سریال شهریار از تلویزیون پخش میشد ... اونقدر برام جذاب بود که باعث شد تصویرم از شهریار فقط همون شعر "علی ای همای رحمت" نباشه ... و غزل هاش رو با حال و هوای دیگه بخونم ... با یک ته مایه ای از سوز و فراق عاشقانه ... 


دامن مکش به ناز ، که هجران کشیده ام

نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام

شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر

پاداش ذلتی که به زندان کشیده ام

از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دار

کز این دو چشمه آب فراوان کشیده ام

جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار

آخر غمت به دوش دل و جان کشیده ام .....


حتی یادمه این غزل رو داشتم حفظ می کردم ... به سالای آخر عمرش ، مخصوصا به اواخر دهه پنجاه کار ندارم ... تصویر من از شهریار، فقط برمیگرده به دوران جوونی اش ... 

++ در مورد هوا چیزی نمی تونم بنویسم ، جز یک "لبخند" ...

+++ فعلا کارای مهم تری دارم ... امیدوارم سال بعد بتونم ... 

دویست و پنجاه و هفت ... قسمت چهارم ...


من

آدمِ نرفتن ام

آدمِ دوست موندن

یا اصلا

آدمِ دیر رفتن

خیلی دیر

اما وقتی برم

دیگه آدمِ برگشتن نیستم

آدمِ مثل قبل شدن نیستم

باور کن !


+ آنا گاوالدا


دویست و پنجاه و شش ... قسمت سوم ...


بهای سنگینی دادم

تا فهمیدم

کسی را که قصد ماندن ندارد

باید راهی کرد


+ سیمین دانشور


دویست و پنجاه و پنج ... قسمت دوم ...


حرف تو که می شود

من

چقدر ناشیانه

ادعای بی تفاوتی می کنم


+ ریچارد براتیگان



دویست و پنجاه و چهار ... قسمت اول ...


برای هر کس که رفتنی است

فقط باید کنار ایستاد

و

راه را باز کرد

به همین سادگی


+ چارلز بوکوفسکی


دویست و پنجاه و سه ... قسمت دوم .


می دانم نیستی

دیگر آنقدر خیالاتی نشده ام

که حواسم نباشد و برای تو هم چای بریزم

فقط کمی دلتنگم

یا مثلا

وقتی می خواهم از خیابان رد شوم

دستت را می گیرم که جا نمانی

نه !

دیوانه نشده ام

اینکه صندلی کنارم را در سینما 

رزور می کنم که دیوانگی نیست

حواسم هست که نیستی و نمی توانم ببوسمت

فقط در آغوشت گهگاه اشک می ریزم

اینکه توهم نیست !!

دیوانه نشده ام که هنگام خواب

گوشه ای از تخت را 

برایت خالی بگذارم

راستی! 

چراغ خواب را روشن گذاشته ام ! نترس گلم

باور کرده ام که نیستی

می بینی که !

فقط کمی دلتنگم


            "مانا"



+ بلگفا به شدت مشکل دار شده. از این به بعد اینجا به روز میشه

++ و من هم به شدت سرما خوردم

+++ و شهریور به شدت رنگ مهر به خودش گرفته

++++ و به شدت شعر های قشنگ بود که فقط به همین پست قبلی اکتفا کردم

+++++ و من به شدت این روز ها خدا رو شکر می کنم که داره بهم لبخند صورتی می زنه

++++++ و جایی ایستادم که نگاهم رو به آینده است

+++++++ و حال روحی ام به شدت این روزا خوبه

++++++++ و خوندن برای وکالت رو گذاشتم کنار چون به شدت نا امید شدم

+++++++++ البته کسانی که پارسال قبول شدن به شدت بُرد کردند و امیدوارم قدر جایگاهشون رو بدونن

دویست و پنجاه و دو ... قسمت اول ...


نگو دوستت دارم

انسان

این واژه را می شنود

واژه از پوستش رد می شود

با نگاهی

پایین می رود

اسب های قلبش

شیهه می کشند

تند تر می روند

بر سینه اش

محکم تر سُم می کوبند

نگو دوستت دارم

انسان 

باور می کند

افسار اسب وحشی را

به تو تکیه می کند

در آغوشت

اشک می ریزد

یال هایش را

می دهد تو شانه می کنی

انسان

باور می کند

و عشق

دردناک ترین 

اعتقاد است

اعتقادی که با سیلی

پاک نمی شود

با خیانت

قوت می گیرد

با اهانت

راسخ تر می کند

به انسان نگو دوستت ندارم

ضربانش کند می شود

پای اسب هایش 

می شکند

اسب ها بر زمین می افتند

درد می کشند

انسان می یابد

حیوان را راحت کند

انسان عرق می ریزد

اشک هایش

در بالشت جمع می شوند

عطر موهایت را حبس می کند

نفس نمی کشد

بالشت را

روی سینه اش می گذارد

به قلبش

گلوله می زند

بخار گرم

از گلوی اسب ها

بالا می رود

از دهانشان

بیرون می جوشد

سینه انسان

سبک می شود

اسب ها

به سمت کوهستان دور می دوند

سُم هایشان صدا ندارد

یال هایشان یخ بسته

شیهه می کشند

صدایشان را کوه

پس نمی دهد

عشق

از دست می رود

انسان گناه دارد

نگو دوستت دارم

انسان باور می کند

نگو دوستت ندارم


+ رضا ثروتی




دویست و پنجاه و یک


زن

نمی رود

تنها ، از آنچه که هست

دست می کشد


+ ایلهان برک



دویست و پنجاه


بیهوده ترین انتظاری که

از آشنایی های عقیم مانده امروزه می توان داشت

به ثمر رسیدن یک رابطه است


+ نیکی فیروز کوهی


دویست و چهل و نه


شاید پائیز

تنها یک فصل نباشد

و باران

یک حادثه طبیعی!

اما تو

حتما دلیل خنده های منی 

 

            "مانا"


دویست و چهل و هشت


هر نُتی 

که از عشق سخن بگوید

زیباست

حالا سمفونی پنجم بتهوون باشد

یا زنگ تلفنی

که در انتظار صدای توست

 

+ گروس عبدالملکیان


پست ثابت


سپاس گزارم 

که به رسم امانت ، نام شاعر را در نسخه برداری ذکر می کنید

نسخه دیگری از :

http://rade-paye-ehsase-man.blogfa.com/

دویست و چهل و هفت


همیشه 

درباره آدم هایی که عاشقشان هستیم

دوبار خودمان را فریب می دهیم

ابتدا برای مزیت هایشان

و سپس برای نقایصشان

 

+ آلبر کامو


دویست و چهل و شش


به تو دل بستم انگاری ، ازون روزی که خندیدی

ازون روزی که تو چشمام ، یه عالم بغضو می دیدی

کنارت بهترینم من ، پر از احساس آرامش

یه جوری که دَم رفتن ، چشام پر می شه از خواهش

شدیم با هم یه هم قصه ، مثال لیلی و مجنون

نگو می تونی چشمامو ، ببینی بعد از این گریون

نگو میری و می تونی ، فراموشم کنی ساده

تو قلبت اتفاقایی ، نمی دونی و افتاده

نگو دوری و تنهایی ، خودت می دونی چی می گی؟

اگه باشیم جدا از هم ، جواب عشقو چی می دی؟

به تو دل بستم و دیدم ، یه حلقه اشک تو چشماته

نرو بی من که چشمامم ، به راه رفتنت ماته

 

                          "مانا"



دویست و چهل و پنج


حکایت باران بی امان است

اینگونه که من

دوستت می دارم

 

+ شمس لنگرودی



دویست و چهل و چهار


مثل راهی که هر چه می روی تمام نمی شود

مثل کتابی که هر چه می خوانی ...

دوست داشتن تو

بارانی است که هیچ وقت بند نمی آید

 

+ حافظ ایمانی



دویست و چهل و سه


وقتی همدیگر را در آغوش می کشیم

نمی دانیم چکار کنیم

شنیده ام 

باران ، شعبده بازی است

که از کلاهش صدای بوسه در می آورد 

و بر کف خیابان می ریزد

عزیزم

سیرک برویم؟

 

+ بهرنگ قاسمی



دویست و چهل و دو


می خواهم گوش باد را بگیرم

که این همه

دور موهایت نپیچد

و با زندگی ام بازی نکند

تو هم کاری بکن

مثلا دکمه پیراهنت را ببند

مثلا دامنت را جمع کن

و فکر کن پیاده رو خیس است !!

 

+ غلام رضا بروسان


دویست و چهل و یک


دلم تنها بود

تو

از اینجا شروع شدی

 

+ افشین صالحی


دویست و چهل


نه اینکه بی تو بخندم ... نه !

اما به خدا

تمام این خنده های خام بی خیال

به یک تبسم کوتاه دیدار چهارشنبه ها نمی ارزد

به تبسم ساعت نه صبح

یا دقیق تر بگویم

نه و بیست دقیقه صبح

حالا اگر بانگ بیست و بهانه ساعت

در ازدحام واژه و وزن موازنه ترانه، نمی گنجد

گناهش به گردن تو

که من و این دل درمانده را

چشم در راه طنین تبسم می گذاشتی

حالا هنوز

نه صبح چهارشنبه ها که می شود

کنار خیال خالی اتاقک تلفن می ایستم

دل به دامنه رویا می دهم

و تو را می بینم

که با لباسی به رنگ بنفشه های بنفش

به سمت پس کوچه های پرسه و پروانه می روی

نه اینکه بی تو بخندم ... نه

اما 

به نیامدن همیشه نگاهت قسم

تمام خطوط این خنده های خواب آلود

با رگبار گریه های شبانه

از رخساره خسته و خیسم

پاک می شوند

 

+ یغما گلرویی



دویست و سی و نه


تو هم جنایتکاری گلم

آنها گلوله

تو لبخند شلیک می کنی

تروریست مهربان من

 

+ علی درویش


دویست و سی و هشت


تو

در تمام زبان ها

ترجمه لبخندی

هرکجای دنیا که تو را بخوانند

گل از گلشان می شکفد

 

+ رضا کاظمی


دویست و سی و هفت


لبخند بزن

برآمدگی گونه هایت

توان آن را دارد

که امید رفته را بازگرداند

گاه قوسی کوچک

می تواند معماری بنایی را نجات دهد 

 

+ مرتضی پاشاپور


دویست و سی و شش


عشق

همین خنده های ساده توست

وقتی

با تمام غصه هایت می خندی

تا

از تمام غصه هایم رها شوم 

 

+ صبا میر اسماعیلی



دویست و سی و پنج


بخند

ثابت می کنم

به همین سادگی

می توان عاشق شد

 

+ محمد غفاری


دویست و سی و چهار


خنده های تو

خدا را بنده نیستند

هربار می خندی

پاره می شود بند دلم

خنده های تو

رحم و مروت سرشان نمی شود

بیچاره دلم

 

+ مهدیه لطیفی