شاعرانه هایی آرام ، در پائیزی ابدی

وبلاگ رسمی اشعار مریم صالحی (مانا)

شاعرانه هایی آرام ، در پائیزی ابدی

وبلاگ رسمی اشعار مریم صالحی (مانا)

سیصد و یازده


 

یک جوری خوبم

که انگار

متولد شده ای

 

         "مانا"



سیصد


 

یه قرآن یه حافظ یه احساس خوب

یه فالی که میگه تو نزدیکمی

یه یلدای ناب و یه عشق عمیق

که بی شک تو هر ثانیه اش ، پیشمی

 

                           " مانا "




به شکرانه بودنت است

که یلدا

برای دقیقه ای بیشتر ، کنار هم ماندنمان

پادرمیانی کرده است

 

                        " مانا "



+ یلدای همگی مبارک

++ آخرین دقایق از آخرین ماه پاییز ...

دویست و هشتاد و سه


گفته بودی نقاشی بلد نیستی

اما

نازم را که لااقل بکش


           " مانا "



+ دچار ... سیامک عباسی


دویست و هفتاد و سه


حالا هی من برای آمدنت دلیل بیاورم

و تو هی ناز کنی و نیایی

هی بگویم ، برگ های زرد پائیز 

منتظر بوسه زدن بر گام هایت هستند

و هی بگویی ، خسته تر از آنی که خیابان ها را قدم بزنی

هی برایت از رقص قطره های باران بگویم

و هی برایم از روزهای دلگیر ابری بگویی

شعر که می توانم بگویم !!

در شعر هایم می بوسمت ...


                  " مانا "




+ همیشه یک فصل جلو هستم 

حالا که پاییز اومده و آسمونم داره با دلم راه میاد و میباره ... دلم زمستون و برف می خواد 

++ آهنگ "شاید عاشقشم" میثم ابراهیمی خیلی قشنگه ... تازه کشفش کردم ..

+++ گریه قشنگه ... خیلی ... 

++++ موزیک وبم رو دوست دارم ... خیلی زیاد


دویست و هفتاد و یک



اشکی که می ریزد به روی گونه ام را دوست دارد

سوز و گداز عاشقانه ، ناله ام را دوست دارد

گفتم : روم ، باز آمدن در کار من نیست

دیوانه گشته ، رفتنم را دوست دارد


                               " مانا "





+ همین الان شعر رو دیدم ... و همین الان این شعر بالا رو نوشتم

به زعم من جوابی است به این شعر ... ببخشید آقای کیهانی ...


          عطر خوش پیراهنش را دوست دارم

          گل های روی دامنش را دوست دارم

          گفتند : دیوانه ! ندیدی شوهرش را؟

          دیوانه هستم شوهرش را دوست دارم


          + سیامک کیهانی


++ یکی از خوابایی که خیلی می بینم اینه که توی کوچه یکی دنبالمه و من دارم فرار میکنم ودقیقا زمانی که میخواد منو بگیره خودمو میرسونم به خونه و اون لحظه ای که میخوام با کلید در رو باز کنم و اونم پشت سرمه و تو صدم ثانیه میخواد منو بگیره خیلی وحشتناکه... همیشه هم کوچه خلوت و تاریکه!


+++ باز هم دعا میکنم ... به روزای خوب زندگیتون دیر نرسین ... 

دویست و شصت و هشت


در شعرهایم

حرف از بوسه که می شود

می پرد در گلویت

خاکِ کهنه ی نشسته بر لبانم !

می آیی گردگیری کنیم؟


              "مانا"




+ تا به حال نشده راجع به شعرهام خودم نظری بدم، اما این شعرم رو خیلی دوست دارم ...

++ هوا سرد شده ... ابری ... میگن : دونفره ...

+++ داریوش می خونه 

" اگه باشی یا نباشی برای من تکیه گاهی ، برای من که غریبم تو امیدی جون پناهی " ... 

و من گریه میکنم ... 

++++ زندگی کردن ، مزخرف ترین تجربه بشر است ... از نظر من !

دویست و شصت و سه ... قسمت چهارم .


به گمانم 

تو را در پائیز جا گذاشته ام

که اینچنین

هوای باران به سرم زده است !


                  "مانا"




+  مهر هم اومد :) ... پائیز قشنگه ... خیلی قشنگه ... دیوونه کننده اس :)

++ هیچ وقت یادم نمیره ... روز اولی رو که داشتم مشق مینوشتم ... منظورم همون خط های راسته ... که یک صفحه باید از روش مینوشتیم ... همه رو صدا میزدم که بیان شاهد مشق نوشتنم باشن :)

+++ هنوز هم هر ماهی که به آرشیو وبلاگ اضافه میشه ، حال خاصی بهم میده ... 

++++ دلم یه عالمه بارون میخواد ... با یه کاسه انار ... آلبوم "پائیز تنهایی" احسان خواجه امیری ... یه تراس ، طبقه بیستم ... 

دویست و پنجاه و سه ... قسمت دوم .


می دانم نیستی

دیگر آنقدر خیالاتی نشده ام

که حواسم نباشد و برای تو هم چای بریزم

فقط کمی دلتنگم

یا مثلا

وقتی می خواهم از خیابان رد شوم

دستت را می گیرم که جا نمانی

نه !

دیوانه نشده ام

اینکه صندلی کنارم را در سینما 

رزور می کنم که دیوانگی نیست

حواسم هست که نیستی و نمی توانم ببوسمت

فقط در آغوشت گهگاه اشک می ریزم

اینکه توهم نیست !!

دیوانه نشده ام که هنگام خواب

گوشه ای از تخت را 

برایت خالی بگذارم

راستی! 

چراغ خواب را روشن گذاشته ام ! نترس گلم

باور کرده ام که نیستی

می بینی که !

فقط کمی دلتنگم


            "مانا"



+ بلگفا به شدت مشکل دار شده. از این به بعد اینجا به روز میشه

++ و من هم به شدت سرما خوردم

+++ و شهریور به شدت رنگ مهر به خودش گرفته

++++ و به شدت شعر های قشنگ بود که فقط به همین پست قبلی اکتفا کردم

+++++ و من به شدت این روز ها خدا رو شکر می کنم که داره بهم لبخند صورتی می زنه

++++++ و جایی ایستادم که نگاهم رو به آینده است

+++++++ و حال روحی ام به شدت این روزا خوبه

++++++++ و خوندن برای وکالت رو گذاشتم کنار چون به شدت نا امید شدم

+++++++++ البته کسانی که پارسال قبول شدن به شدت بُرد کردند و امیدوارم قدر جایگاهشون رو بدونن

دویست و چهل و نه


شاید پائیز

تنها یک فصل نباشد

و باران

یک حادثه طبیعی!

اما تو

حتما دلیل خنده های منی 

 

            "مانا"


دویست و چهل و شش


به تو دل بستم انگاری ، ازون روزی که خندیدی

ازون روزی که تو چشمام ، یه عالم بغضو می دیدی

کنارت بهترینم من ، پر از احساس آرامش

یه جوری که دَم رفتن ، چشام پر می شه از خواهش

شدیم با هم یه هم قصه ، مثال لیلی و مجنون

نگو می تونی چشمامو ، ببینی بعد از این گریون

نگو میری و می تونی ، فراموشم کنی ساده

تو قلبت اتفاقایی ، نمی دونی و افتاده

نگو دوری و تنهایی ، خودت می دونی چی می گی؟

اگه باشیم جدا از هم ، جواب عشقو چی می دی؟

به تو دل بستم و دیدم ، یه حلقه اشک تو چشماته

نرو بی من که چشمامم ، به راه رفتنت ماته

 

                          "مانا"



دویست و بیست و شش


گفتم داستان عاشقانه دوست دارم ...

تیشه به دست گرفتی

و فرهاد وار

ساقه نازک احساسم را نشانه رفتی !!!

 

                  "مانا"


دویست و بیست و چهار


از تمامِ تو

خاطره ای به جا مانده

که به ثانیه هایم رنگ دلتنگی می زند

رنگی که اصلا صورتی نیست !

از تمامِ تو

حسرتی به جا مانده

که هی می خورم و سیر نمی شوم

حسرتی از جنسِ کم داشتن آغوشت ،

در نیمه شبی که از خواب بپرم 

شاید به خاطر دیدن یک کابوس !

از تمامِ تو

فقط یک منِ نصفه نیمه به جا مانده

که گاهی شعر می نویسد

و تو در میان واژگانش خودنمایی می کنی !

از تمامِ تو

فقط یک صندلی خالی 

یک فنجان دست نخورده

و یک 

"جایت خالی است" ِ درست و حسابی 

به جا مانده !

از تمامِ تو

شادی بی تکراری به جا مانده

بر تنِ بی جانِ سه شنبه هایی دوست داشتنی !!!

 

                   "مانا"


دویست و بیست


به دکتر ها بگو فایده ندارد

بگو با این همه سیم و دستگاه 

زنده نمی مانم

بگو لبانت را که از لبانم جدا کرده ای

من مُرده ام

 

                "مانا"


دویست و ده


آخرش خوش نمی شد

حتی اگر 

فردوسی سرنوشتمان را نگاشته بود

 

                 "مانا"



دویست و پنج


نگران نباش

بعد از رفتنت اتفاقی نمی افتد

دیگر

"کمی مُردن" که کسی را نکشته است

 

              "مانا"


دویست


نگاهم کن و چشم ازم برندار

      بذار حال من با تو عالی بشه

تو هستی کنارم واسه عاشقی

      نبودت منو به جنون می کشه

یه وقتا که قلبم ، ابری می شه

      نگاه های تو عین آرامشه

یه خنده است همیشه تو چشمای تو

      کنارت خدا هم نفس می کشه

یه روز اومدی توی دنیای من

      شدی هم دم روز و شب های من

شدی بهترین اتفاق منو

      شدی مرهمی واسه دردای من

حالا زندگیم با تو معنا میشه

      کنار تو دنیا ، زیبا میشه

حالا قلبمون واسه هم میتپه

     چه عشقی تو چشمام پیدا میشه

 

                        "مانا"


صد و نود و شش


تعجب نکن

که بعد از رفتنت نمرده ام

هنوز هم

مزه مزه کردن بوسه هایت

کنج ذهنم

جان تازه ای به من می بخشد

 

              "مانا"


صد و نود و سه


شاید من و تو

روزی از کنار هم گذشته ایم

کسی چه می داند !!

مثلا در همان چهارراهی که ، کنارش گلفروشی است

شاید ناخودآگاه به هم تنه زده باشیم و با شرمندگی از هم عذرخواهی کرده باشیم

یا در مترو حتی

انگار کرده ای خسته ام و جایت را به من بدهی

شاید من و تو

پیش از این ، بارها و بارها از کنار هم گذشته باشیم

بی آنکه بدانم نامت چیست

یا آنکه از تمام کتاب های دنیا کدام را بیشتر خوانده ای

قدم زدن زیر باران را ترجیح می دهی یا با چتر

یا بیشتر دوست داری از پشت پنجره یک ساختمان بلند نظاره گرش باشی

و حتی نمی دانستم که ممکن است گاهی در ماشین به جای ضبط ، رادیو گوش دهی

شاید من و تو

در یک عصر سه شنبه پاییزی از کنار هم گذشته باشیم

و من اصلا خبردار نشوم که سرت به شدت درد می کند

و حتی گوشه پلک راستت گاهی می پرد

می دانی؟

اینکه شاید دقیقه ها ، کنار هم ، روی صندلی سینما نشسته باشیم ، بی آنکه بدانیم 

فاجعه است !!!!

یادم باشد وقتی خواستم دفعه بعد در پیاده رو از کسی ساعت بپرسم

خوب چهره اش را در خاطر بسپارم

شاید من و تو

در یک کوچه تاریک از کنار هم گذشته باشیم

و من حتی به مخیله ام هم خطور نکند که آهنگ مورد علاقه تو

همان است که من روز و شبم را با آن می گذرانم

و به هیچ وجه ، ندانم ... دلت تنگ شده است !!

شاید من و تو

روزی از کنار هم گذشته ایم

کسی چه می داند !!

اما ...

لطفا دفعه بعد 

آن کراواتی که برای تولدت خریده بودم را ببند .....

 

                      "مانا"



صد و هشتاد و نه


درد کمی نیست

وقتی می دانم

از خواب که بپرم

در آغوشت نمی افتم

 

            "مانا"


صد و هشتاد و پنج


همه چیز از اول ...

این بار

می خواهم

با اینکه می دانم می روی

باز عاشقت شوم

 

           "مانا"


صد و هشتاد


آغوشت 

محافظ خوبی بود

مدت هاست

خواب

چشمانم را

نمی رباید

 

        "مانا"



صد و هفتاد و هفت


شبی دیگه بدون تو

پر از بغضم تو این خونه

خدا گم می شه وقتی که

چشات با من نمی مونه

دو تا عکس و خیال تو

که باز چشمامو تر کرده

صدای هق هقم دیگه

گوش دنیا رو کر کرده

خیالت راحت ِ بی من

خودم دیدم که خندیدی

دروغ بود هرچی می گفتی

دیدی بی من نترسیدی؟

دیدی دستامو ول کردی؟

نگفتی بی تو می میرم؟

دیگه از هر چی آدم هم 

تو این دنیاس، من سیرم

دیگه بعد از تو دنیا رو

نمی خوام و نمی مونم

اصلا از وقتی تو رفتی

لبای مرگو می بوسم

 

            "مانا"



صد و هفتاد و شش


ثانیه ها دور خود می گردند

روز 

شب می شود

دورت بگردم ، عاشقم می شوی؟

 

            "مانا"


صد و هفتاد و پنج


جایت خالی است

پشت چراغ قرمزی که

ثانیه شمارش

فرصتی را

برای بوسه ای هول هولکی

پیش کش می کند

 

           "مانا"


صد و هفتاد و چهار


می آیی ، نه؟

تکه های زندگی مان را کنار هم چیده ام

لطفا بیا 

و سر جایت بنشین

می خواهم قابش کنم

و بر دیوار خاطره ها بزنم

تا وقتی سال ها بعد

از کوچه دلتنگی رد شدیم

بدانیم

آن دور تر ها

کنار هم خوشبخت بودیم

 

            "مانا"


صد و هفتاد و سه


از آغوشت فرار می کنم

جریمه اش قرار است

لبهامان را به هم گره بزند

 

            "مانا"


صد و هفتاد و دو


چشمانت شور است

نمک گیر شده ام

خیالت راحت

حرمت نان و نمک حالی ام می شود

 

            "مانا"


صد و هفتاد و یک


امروز 

من و آسمان

سر لج افتاده بودیم

او باران ... من اشک

اگر بگویم کم آورد ، اغراق که نیست؟؟

 

           "مانا"


صد و هفتاد


مهم نیست

بهار آغاز بشود

و شکوفه ها

بر شاخه های درختان

عرض اندام کنند یا نه ...

مهم نیست

پرستوها

نغمه آمدن فصلی نو

سر دهند یا نه ...

یا حتی تقویم

برگی دیگر از عمرمان را ورق بزند

اصلا به دیگران هم که منتظر آمدن نوروز هستند

کاری ندارم

سال نو من

از امروز آغاز می شود 

 

                       "مانا"


صد و شصت و نه


امان از روزی 

که چشمانم را 

با لبخندت آشنا کردی ...

می دانی چرا تمام شهر صورتی است؟؟

 

      "مانا"