شاعرانه هایی آرام ، در پائیزی ابدی

وبلاگ رسمی اشعار مریم صالحی (مانا)

شاعرانه هایی آرام ، در پائیزی ابدی

وبلاگ رسمی اشعار مریم صالحی (مانا)

صد و هشت


شاید امشب خوابم نبرد

 بادی نه چندان ملایم می وزد

  و گه گاهی صدای نم نم باران خودی نشان می دهد

 معمولا می گویند شب های مهتابی دیوانه کننده است

اما من

فقط وقتی آسمان می بارد این گونه می شوم!!

اگر فکر می کنی میخواهم اعتراف کنم که دلم برات تنگ شده

سخت در اشتباهی

فکر نکنی دلم هوای گریه دارد ها !! نه

 حتی دلم نمی خواهد شانه هایت ، تکیه گاه سرم باشد

اصلا دلم عطر آغوشت را هوس نکرده!!

و از عصر صدای خنده هایت در گوشم نپیچیده 

 

                  "مانا"



صد و هفت


لازم نیست تنهایی را بلد باشی

همین که کسی نباشد تا از وجودش غرق لذت شوی

 کسی نباشد تا با خنده هایش بخندی

با اشک هایش دیوانه شوی

کسی نباشد تا نامت را با لحن خاصی صدا زند

 کسی نباشد که زیر آن نگاه شیفته و عاشقش رشد کنی

 بزرگ شوی

تنهایی 

 

               "مانا"



صد و شش


دیری است رفته ای

و من با خیال آمدنت

  شاخه ی "شکسته" احساسم را

آبیاری می کنم

 

           "مانا"


صد و پنج


هوای چشمانم دو نفره است

دوست داری قدری در کوچه پس کوچه هایش قدم بزنیم؟؟

 

         "مانا"



صد و چهار


آهسته می خوانمت !

بدون آنکه ، نارون جوانه زده ی حیاط کوچک خانه

 صدایم را بشنود

یواشکی بر رویت لبخند می زنم

 می بوسمت

 نمی خواهم چکاوک همیشگی لحظه های عاشقی مان

 شاهدش باشد

دستانت را در دست می گیرم

 پنهانی

 نمی گذارم چشم شور آن گلبرگ سرخ

 مستی ام را از بین ببرد

 کودکانه در آغوشت می خزم

 چشمان ماه را می گیرم

 نامحرم است

می دانم حسادت می کند

 و در گوشت زمزمه می کنم : دوستت دارم

 

                  "مانا"



صد و سه


لطفا دور باش!

بگذار دوستی را تجربه کنم!!

مگر نشنیده ای ؟

از قدیم گفته اند : دوری و ...

 

           "مانا"



صد و دو


احساسم نفس نمی کشد !!!

کبود شده

ضربه ای به پشتش می زنم

تکه ای خاطره در گلویش مانده بود

 

               "مانا"



صد و یک


دردناک است

 برای کسی تب کرده باشی

که در عشق دیگری

 مُرده بود

 

          "مانا"


صد


چترت را بردار!!!

آسمان چشمانم این روزها

 عجیب بارانی است 

 

           "مانا"



نود و نه


آخر از آن همه هم خوابگی با خاطراتت

احساسم آبستن شد

ویار چشمانت را دارد 

 

           "مانا"


نود و هشت


صدای نم نم باران

بر پیکر بی جان پنجره

ملودی دل گیری در یک غروب حزن انگیز بهاری

بر گوشهایم تحمیل کرد

نمی دانم چرا هنوز هم در مخیله ام نمی گنجد

که باید در بهار شکوفه کرد!

من که فصل فصل زندگی ام

جز رنگ طلایی پاییز ، رنگ دگری به خود ندیده

باران می بارد

 چکه چکه!

بر تار و پود غبار گرفته ی پنجره کوچک خانه مان

و برایم سوال است

که چگونه می توانیم تفکرات باطل ذهن مان را

با روکشی از یک ژست روشن فکرانه

بپوشانیم ...!!!

توسط یک فنجان ، قهوه تلخ!

و یا چرا قتل یک آرزو

 یک عشق

یا قتل یک "خواستن" را

در جدال نابرابر بین عقل و احساس

"قتل" نمی دانیم!!

هنوز هم باران می بارد

گوش کن!

سکوتی سنگین از اعتصاب واژه ها

و صدای معترض زاغکی سیه چرده

 به گوش می رسد

نکند خبری شوم انتظارم را می کشد؟

دست هایم !

یخ زده اند فهمیدم!

جای دستانت خالی است

پس بگو چرا از سر شب خلق من تنگ است

 

             "مانا"

 


نود و هفت


از من نپرس

که چرا پای علاقه ام ایستاده ام!

سال هاست

با خود تکرار می کنم : عشق با تمام "نرسیدن" هایش شیرین است 

 

                  "مانا"



نود و شش


آن شب

 ناله ی جغد شومی

 بر من و خوشبختی ام سایه افکنده بود!

و دگر روز

 "تو" ... نبودی

 

               "مانا"


نود و پنج


دیوانگی یعنی

با اینکه می دانم نیستی

 تمام کارهایم دو نفره باشد 

 

           "مانا"



نود و چهار


دیگر طعم گس تنهایی دلم را زده

اندکی "بودن" لطفا

 

           "مانا"



نود و سه


بگذار بهار را

با لمس دستان تو آغاز کنم

آخر می گویند : سالی که نکوست ...

 

              "مانا"



نود و دو


تمام زندگی ام پُر شده از عطر وجودت

بمان

عمری "به" هوای بودنت نفس کشیده ام

بگذار لحظه ای هم "در" هوای بودنت نفس بکشم

 

          "مانا"



نود و یک


دلم تنگ است برایت مهربانم

تمام خاطراتت مانده اینجا

دلی رنجور و قلبی خُرد و زخمی

از آن عشق و محبت مانده بر جا

در اندوه و سکوت و بی قراری

.یکایک لحظه ها را من شمردم

خودم را سرزنش ها کرده ام که

چرا از رنج تنهایی نمُردم؟

نمی دانی که در سوگ فراقت

چه بغضی در گلویم خانه کرده

نمی دانی وزان روز جدایی

چه دردی در دل من رخنه کرده

نمی دانم که من دیوانه ام یا

غم درد و جدایی این چنین است

که هرگوشه نگاهی می کنم، باز

نشانی از حضورت پیش من هست

دلم تنگ است، دلم تنگ است برایت

هنوزم عطر تو در خاطرم هست

دلم تنگ است برایت بهترینم

هنوزم قلب تو ، ماوای من هست؟

 

                      "مانا"



نود


بهار نزدیک است

 عطرش را حس میکنم

 نکند تازگی

از حوالی قلبم گذر کردی؟؟

 

               "مانا"



هشتاد و نه


لبخند که می زنی

 تا مرز عاشق شدن پیش می روم

 بخند!

 بگذار همیشه عاشق بمانم

 

             "مانا"



هشتاد و هشت


دعای غریبی کردی

روز و شب من

با حضور تو

بخیر می شوند

اکنون

فقط با یادت سپری می شود

 

                    "مانا"


هشتاد و هفت


پُرم از درد

پُرم از شک ، به بلندای سکوتی غمگین

و پُر از حس عجیب حسرت

و شب و روز دلم بی پروا

ناله ها می زند و می خواند

که چه سان صبر و توان خود را

در پی لذتی از این بودن

قدر آهسته به هم خوردن پلک

از کف داد

پُرم از حرف

 پُرم از وزن گران واژه

بر لبم قفل سکوتی زده ام

تا که هر کس نتواند ز دل خسته ی من

شنود قصه ی لیلایی که

عمری از بهر نبود مجنون

همچو فرهاد پُر از عشق و غرور

تیشه ها زد به تن نازک احساس خودش

و در آخر فهمید

که از آن خرمن عشق

اثری نیست به جا

و کنون از دو نگاه نگرانش ، گاهی

می چکد بر گونه

قطره ای اشک

 پُر از حسرت و آه  

 

       "مانا"



هشتاد و شش


روزی پرواز کردیم

 من و "تو"

دست در دست هم

 تا اوج عاشقانه ها

 دگر روز جدایی بود و تنهایی

 و بغض سنگین من  

که هم نوا با بغض آسمان

 بارید

 

                 "مانا"



هشتاد و پنج


دل به آرامش فردا بستم

دل به یک باور دور

و خودم می دانم

لمس دستان تو در روز نخست

اولین تجربه ی لذتم از دنیا بود

شوق ماندن در این دنیا را

طعم لبخند تو بخشید به من

اینک اما تنها

لحظه هایم بی تو

یک به یک در گذرند

و به هنگام غروب

غم عالم به دلم می شیند

و دلم می خواهد

که دگر بار در آن باغ به هنگام سحر

بسپرم در یادم

طعم آغوشت را

و به اندازه روییدن هر برگ لطیف

عاشقانه ، مسرور

غرق در لذت با هم بودن

مست از شوق وصالی شیرین

بوسه ای هم زنم آهسته

لب لعل شکر نوشت را

 

          "مانا"



هشتاد و چهار


نه "من" لیلا هستم

 نه "تو" مجنون

 سال هاست عمر این افسانه ها سر آمده!!

 امروز

 "من" اشک می ریزم

و "تو" می خندی

به همین سادگی

 

          "مانا"



هشتاد و سه


روزی هزار بار

گرد "تو" می گردم

 برایم مهم نیست کافرم بخوانند!

من هرگز خدا را اینگونه نپرستیده بودم

 

            "مانا"



هشتاد و دو


این "من" هستم

 پر از هوای با "تو" بودن

 پر از دلتنگی برای دیدار

 پر از شوق برای حضور

 پر از دوستت دارم های نگفته!!

و پر از بهانه های دخترانه

 مرد رویاهای من باش

 تا بگویم: این "ما" هستیم

 پر از هوای با هم بودن

و پر از حس خوب عاشقانه

 

               "مانا"



هشتاد و یک


لطفا چند ثانیه مجنون باش

 فقط من می دانم

 لیلای تو بودن

چه لذتی دارد

 

            "مانا"


هشتاد


باور کن دستکش معجزه نمی کند

سرمای دستان من

 فقط با گرمای دستان تو از بین می روند

 

                  "مانا"



هفتاد و نه


به خودم قول می دهم

 که از این به بعد لبخند بزنم

بی بهانه!

حتی اگر آفتاب طلوع نکرد

حتی اگر عطر یاس

 در حیاط خانه مان نپیچید

و حتی اگر غنچه ی کوچک رز

 هرگز باز نشد!

 قول می دهم به عمر گل شقایق کاری نداشته باشم

 و تا زمانی که "تو" باشی و بخندی

 زندگی کنم

 به خودم قول می دهم

باز هم قاصدکی را

به امید رسیدن به دست تو

 راهی آسمان کنم 

و ذره ای شک در دل راه ندهم که نکند اینها

خیال بافی های زمان بچگی مان باشد!!!

قول می دهم در پی هر نسیم

 شروع به دویدن کنم

 بر روی چمن زارهایی پر از گل شقایق برقصم

 و دیوانه وار سراغت را از پروانه ها بگیرم

 قول می دهم دیگر به همه چیز زیبا نگاه کنم

 و هرگز از بودن دو عاشق کنار هم

ذره ای حسد به دل راه ندهم

و بگذارم دلم مدام هوایت را کند

 

                  "مانا"