شاعرانه هایی آرام ، در پائیزی ابدی

وبلاگ رسمی اشعار مریم صالحی (مانا)

شاعرانه هایی آرام ، در پائیزی ابدی

وبلاگ رسمی اشعار مریم صالحی (مانا)

صد و سی و هشت


کاش می شد

 خارج از خواب هایم اتفاق بیفتی !

همین جا

بین سادگی دقایقم جاری باشی

پررنگ !

کمی عمیق !

و بسیار همیشگی 

 

              "مانا"



صد و سی و هفت


من از دیدن همه چیز ، به یاد تو می افتم!!

می خواهد باریدن باران باشد

 یا تابش نور خورشید

یا دیدن یک شاخه گل رز

 در هم تنیدن شاخه های درختان

یا عطر اقاقیا

حتی یک کتابخانه پر از کتاب

 انگشتانم، و خودکار جای گرفته بینشان

 یک لیوان لیموناد سرد

یا موشک درست کردن با کاغذ

 خریدن یک جفت کفش

 شیشه های رنگی لاک هایم

 شعر های "علیرضا روشن"

 و حتی خندیدنم ، مقابل آینه

من از دیدن همه چیز ، به یاد تو می افتم !!

می خواهد یک فنجان شکلات داغ باشد

یا حتی گفتن یک شعر

 که مخاطبش تو باشی

 فقط تو

حالا دیگر بماند که وقتی خوابت را می بینم ، تا چه حد دلتنگ می شوم 

 

                          "مانا"



صد و سی و شش


من و یک کافه پر از خیال تو

که روی صندلی هاش باز خالی مونده جای تو

حتی عطر پیرهنت پیچیده امروز همه جا

توی کافه ، توی مترو ، یا همین خیابونا

کافه چی میاد میپرسه از تو و نبودنت

میبینی؟ حتی به جز من ، همه عادت دارن انگار به حضور و بودنت

انگاری تموم حرفام میشینه توی نگام

دیگه بعد رفتنت خاموش و سرد و بی صدام

کافه چی فنجون قهوه رو میذاره روی میز

تو نباشی ، چه قدر تلخ و غریبن همه چیز

میزنم بیرون میون ماشینا  و آدما

داره بارون میباره بی تو توی خیابونا

 

                      "مانا"



صد و سی و پنج


چند روزی است خانه نشین شده ام !

در اکثر خیابان های شهر نوشته اند :

ورود ممنوع! هوا این روزها فقط دونفره است 

 

                   "مانا"


صد و سی و چهار


یه عمر رفتی و تنهام ، نمی گیری ازم ردی

نمیدونی که من بی تو ضعیفم پیش هر دردی

نمیدونی که بعد از تو ، شبای سرد و بارونی ، همش توی همون کوچه ام

چه حالی داره این روزای سرد و خالی و پوچم ی

ه عمرِ رفتی و دستام، بدون لمس دست تو ، هنوزم سرد و لرزونه

هنوزم بی تو ، تنهایی ، تو گوشم شعر میخونه

اصن می دونی هرشب ، پیرهنت، جای تو ، تو آغوش من خوابه؟

به جای گرمی بوسه ات، رو پوستم، صبحا ، نور آفتابه ؟

نباشی خسته و تنهام ، یه دیوونه که دلگیره

اصن از شهر و آدم هاش فراری ، بی صدا ، افسرده و پیره

میشه باشی کنار من؟ بذارم سر روی شونه ات؟

بخندم ، شاد باشم ، بشینه رو لبم بوسه ات؟

میشه مثل همه ، با هم بمونیم ، بی جدایی ، تا ته راه؟

میشه روزای رنگی داشته باشیم  تا تهش ، بی حسرت و آه؟...

 

                           "مانا"


صد و سی و سه


می دانی ستاره دارند؟

چشمانت را می گویم

خودم دیدم روشنایی قلبم ، از نگاه مهربانت بود!

راستی

 چشمک هم می زنند!!

عاشق تر می شوم هر بار ...

 

                  "مانا"


صد و سی و دو


دلم چه بی صدا می گیرد

چه بی هوا تنگ می شود

 چه بی تابانه می خواهدت

 و چه سنگ دلانه می روی

دور می شوی

چقدر بغض نشکسته قورت داده ام

نَمیرم یک وقت !!!

 

                   "مانا"


صد و سی و یک


دریا باشد و

من و تو  

باور کن بهشت نزدیکمان است!

 

          "مانا"


صد و سی


با تو باید عاشقی کرد

مثل سهراب و شقایق

با تو باید بود و فهمید

گذر  تند دقایق

می توان با خنده هایت

 مست شد ، دیوانگی کرد

می توان حتی به عشق بوسه هایت

بچگی کرد

می توان شیدا و واله

 پا به پایت هم قدم شد

دست گرمت را گرفت و

هم دم و هم نفست شد

با تو باید بی دلیل و بی بهانه ، عاشقی کرد

دوستت داشت بسیار ، با تو باید زندگی کرد

 

                  "مانا"


صد و بیست و نه


دلم عطر مست کننده اقاقیا را می خواهد و

آرامش آغوشت را

بسیار !

چه می کشیم من و تنهایی ام

از این هوای دو نفره این روزها !!

 

              "مانا"


صد و بیست و هشت


اصلا تو بنشین مقابلم

 قول می دهم فقط غرق چشمانت شوم!

حالا ...

اگر بی هوا بوسیدمت هم که عیبی ندارد!! هان؟

 

           "مانا"


صد و بیست و هفت


می توانم از آن این شهر باشم

شهری که تمام خیابان هایش مرا یاد تو می اندازد

 می توانم از آن این درختان باشم

درختانی که تک تک برگهایشان نام تو را برایم تداعی می کند

می توانم حتی از آن دریا باشم

 که هر موجش دلم را طوفانی تر می کند

دلتنگ تر می کند

بی تاب تر می شوم

 اما ...

از آن تو بودن

لذت دیگری دارد ... می دانی؟

 

                  "مانا"


صد و بیست و شش


سال هاست

 سبزه هایم را گره می زنم

 نیامدنت کمی عجیب نیست

 

             "مانا"


صد و بیست و پنج


یک پنجره باشد

 یک هوای سرد دلچسب

یک فنجان نسکافه داغ

و یک ذهن افسار گسیخته

از نگاهت بنویسم یا لبخندت؟؟

 

            "مانا"


صد و بیست و چهار


چشمانم نیز ، می خندید

وقتی عاشقانه هایت

موزیک متن خلوت دونفره مان را می ساخت 

 

           "مانا"


صد و بیست و سه


روزها در گذرند

و دگر ، بهر برگشت تو ، امیدی نیست !!!

نگه ام می افتد

و دلم می گیرد

که ، چرا جای تو خالی است کنارم ، افسوس !

خنده ام می میرد.

با مرور مبهم خاطره هایم ، بی تو

کار هر روزه ی من ، این است که

بنشینم به نوک قله ی عشق

و سقوطی آزاد

و سپس در پی آن

مرگ مسکوت همان خاطره ها ، در شبی تیره و تار

و منی ، که دگر بعد از تو

شاد ترین واقعه ی هستی هم

از دلم دور نمی گرداند ، غم تنهایی را

لیک ، به من آموخته ای

که در اوج یاس و سرخوردگی و نومیدی

باز هم ، می آیی

خنده ی چشمانم

بوسه ی لبهایم

می شود هدیه ی تو

می شوی باز ، همان جانک من

که تمام نفسم ، وابسته است

به طنین خوش خندیدن تو 

 

           "مانا"



صد و بیست و دو


چشمانم

 یک دم بارانی است

 عجب دردی دارد

 نبودنت

 

    "مانا"


صد و بیست و یک


روزهای بی تو

 خب بگذار اینگونه برایت توصیفشان کنم

سرد!

تاریک!

بی روح!

و پر از دلتنگی 

 

           "مانا"


صد و بیست

من

پائیز را با برگ های زرد چنار شناختم و نم نم باران

 و عشق را

 با لبخند تو

نگاهت

 و بوسه هایی بی وقفه

 

           "مانا"


صد و نوزده


دلکم می گوید :

که دگر روز ، تو خواهی آمد

دست سردم را باز

 می فشاری در دست

جسم بی جانم را

 می کشی در آغوش

و به ناگه از من ، بوسه ای می گیری

دلکم می گوید :

دل به دل دارد راه

بی گمان ، این همه بی تابی من

می گذارد اثری بر دل تنگ تو نیز

می شوی بی تاب و خبری می گیری

دلکم می گوید :

نقش بازی نکنم

هی نگویم

"هرگز!دل من از سنگ است و محال است که عاشق باشم"

گهگداری باید

 دل خود را چو آیینه نشان داد

تا همه ، سر درونش خوانند

خنده ای بر لب من می شیند!!

دلکم ، گوید راست

دل به دل ، دارد راه 

 

               "مانا"


صد و هجده


امان از شب

که مدام ، نبودِ تو را پررنگ تر می کند !

وقتی خودم را در آغوش می کشم

 وقتی خودم را نوازش می کنم

  وقتی سکوت تلخ اتاق را می شکنم

 و با صدایی لرزان ، لالایی سر می دهم

وقتی می خواهم به روی خودم نیاورم که تنها هستم

  درست در همین لحظات

رنگ تیره تری به جای خالی ات می زند !!!

راستی

 صدای اشک هایم نیمه شب

به گوشت می رسد؟

 

             "مانا"



صد و هفده


به یادت هست روز اولی که

گرفتی دست سردم را به دستت

سراپا عرق شور و شرم گشته

نگه کردم برآن چشمان مستت

چه حرفی در نگاهت موج میزد

که ناگه قلب من در سینه لرزید

چه غوغایی به پا شد در دل من

ولی لب های تو آهسته خندید

به خود گفتم نگه کن این همان است

همان شهزاده زرین کمر ، هان؟

و عقلم خنده ای زد ، زهر خندی

که غرقی در خیال خود کماکان

نهیبی زد به من : ساده دلی تو

و او روزی تو را تنها گذارد

جدا کن مهر خود از قلب سنگش

ز بهرِ تو توانی او ندارد

به حرفش من نکردم اعتنایی

یقینا حرف او بوی حسد داشت

زدم پیوند قلبت را به قلبم

نمی دانی چه حالی قلب من داشت

و روز و روزگاری چند بگذشت

از آن روزی که با من عهد بستی

و اینک این منم تنهای تنها

"گمان" بردم که تا جان ، با من هستی

 

                   "مانا"



صد و شانزده


می دانی؟

این حسرت

تا ابد آزارم می دهد

 که حتی

نتوانستم خنده هایت را ببوسم 

 

                "مانا"



صد و پانزده


کاش

صدایت را قاب می گرفتم

و عطر دستانت !!!

راستی

یادت نرود

 نخندی ، نفسم میگیرد 

 

          "مانا"


صد و چهارده


اندکی دورتر از فروردین

بین ناباوری نارون و پیچک و بید

مهر از راه رسید

بی درنگ باد خزان

 برهمه جا سایه کشید

قدر چشم هم زدنی بود

عریان شدن شاخه پربرگ چنار

و زمین ، چارقد زرد و طلایی بر سر

دور می گشت به ناگه بار دیگر از بهار

گیج و حیران

پای ایوان

 ایستادم من

آسمان ناگه بلغزید

ابر ، بی پرده بارید

دانه های ریز اشکش

یک به یک بر چهره ام غلتید و لغزید

کس ندانست که در آن بین

بغض من ، آهسته ترکید 

 

                   "مانا"


صد و سیزده


گاه

ناز چشمان تو را

به عقد واژه در می آورم

 و می سازم

 عاشقانه هایم را 

 

          "مانا"


صد و دوازده


گاه با عطر شقایق

گاه با رقص کبوتر

گاه با چهچهه ی بلبل عاشق

می توان یاد تو کرد

شعرکی گفت

و در آن شعر ، دگر بار ، تو را خواند

صدا زد نامت

و به ناگه ، همان عطر دل انگیز بهاری

از پی نام تو بر می خیزد

قلمم می رقصد

می نگارد ، حس سبز بودنت را

تا سراسر پُر شوم از شادی و شور

پر کشم تا اوج عاشق بودن و

رنگی از دیوانگی بر روح و جان خود زنم!!!

این چنین است جانکم

گاه با لبخند زیبای رُخت

عاشقانه

یک نفس

تا اوج رویا می روم 

 

           "مانا"



صد و یازده


امروز باز هم من بودم و آن کوچه و نبودنت

 من بودم و جای خالی گام هایت

 من بودم و هوس راه رفتن

 شانه به شانه ی تو !!

دست در دست تو !!

چشم در چشم تو !!

من بودم و یاد نوازش چشمان مهربانت

 من بودم و خنده هایت که دیده نمی شد

که نبود

 من بودم و دنیایی پُر از دلتنگی

من بودم و حسرت

 خاطره

 آه

 

                "مانا"


صد و ده


"من" سکوت می کنم

 "چشمانم" می بارد

 و "تو" تصور کن

 عمق دلتنگی مرا 

 

              "مانا"



صد و نه


می گویند

شمع کیک تولد با آرزو فوت می شود

 "تو" را که دارم

آرزوی دیگری می ماند مگر؟؟

 

                   "مانا"