شاید امشب خوابم نبرد
بادی نه چندان ملایم می وزد
و گه گاهی صدای نم نم باران خودی نشان می دهد
معمولا می گویند شب های مهتابی دیوانه کننده است
اما من
فقط وقتی آسمان می بارد این گونه می شوم!!
اگر فکر می کنی میخواهم اعتراف کنم که دلم برات تنگ شده
سخت در اشتباهی
فکر نکنی دلم هوای گریه دارد ها !! نه
حتی دلم نمی خواهد شانه هایت ، تکیه گاه سرم باشد
اصلا دلم عطر آغوشت را هوس نکرده!!
و از عصر صدای خنده هایت در گوشم نپیچیده
"مانا"
لازم نیست تنهایی را بلد باشی
همین که کسی نباشد تا از وجودش غرق لذت شوی
کسی نباشد تا با خنده هایش بخندی
با اشک هایش دیوانه شوی
کسی نباشد تا نامت را با لحن خاصی صدا زند
کسی نباشد که زیر آن نگاه شیفته و عاشقش رشد کنی
بزرگ شوی
تنهایی
"مانا"
آهسته می خوانمت !
بدون آنکه ، نارون جوانه زده ی حیاط کوچک خانه
صدایم را بشنود
یواشکی بر رویت لبخند می زنم
می بوسمت
نمی خواهم چکاوک همیشگی لحظه های عاشقی مان
شاهدش باشد
دستانت را در دست می گیرم
پنهانی
نمی گذارم چشم شور آن گلبرگ سرخ
مستی ام را از بین ببرد
کودکانه در آغوشت می خزم
چشمان ماه را می گیرم
نامحرم است
می دانم حسادت می کند
و در گوشت زمزمه می کنم : دوستت دارم
"مانا"