از تمامِ تو
خاطره ای به جا مانده
که به ثانیه هایم رنگ دلتنگی می زند
رنگی که اصلا صورتی نیست !
از تمامِ تو
حسرتی به جا مانده
که هی می خورم و سیر نمی شوم
حسرتی از جنسِ کم داشتن آغوشت ،
در نیمه شبی که از خواب بپرم
شاید به خاطر دیدن یک کابوس !
از تمامِ تو
فقط یک منِ نصفه نیمه به جا مانده
که گاهی شعر می نویسد
و تو در میان واژگانش خودنمایی می کنی !
از تمامِ تو
فقط یک صندلی خالی
یک فنجان دست نخورده
و یک
"جایت خالی است" ِ درست و حسابی
به جا مانده !
از تمامِ تو
شادی بی تکراری به جا مانده
بر تنِ بی جانِ سه شنبه هایی دوست داشتنی !!!
"مانا"