-
بیست
شنبه 30 اردیبهشت 1391 16:43
باران که می زند عاشق می شوم انگار و چه لذت بخش است تماشای قامتت زیر قطرات درشت باران آن سان که فارغ از دنیای روز های بزرگی ات همانند کودکی می خندی و چرخ می زنی کاش ببارد خندیدنت را تا مرز جنون دوست دارم "مانا"
-
نوزده
جمعه 29 اردیبهشت 1391 16:42
بودن بعضی آدم ها در زندگی مثل غلط املایی می ماند آن هم وقتی با خودکار نوشته باشی بدبختی اش اینجاست که حتی با پاک کردنشان هم ردش باقی می ماند "مانا"
-
هجده
جمعه 29 اردیبهشت 1391 16:41
یادت می آید؟ دستانت را گرفته بودم حتی برای پاک کردن اشک هایم هم رهایشان نمی کردم و چه زیبا بود کشیدن صورتت به گونه های اشکی ام برای پاک کردنشان "مانا"
-
هفده
چهارشنبه 27 اردیبهشت 1391 16:38
همه آشفتگی ام از این است که چه سان ساده گذر کرد،دلت!! ناله هایم را دید لرزش دستانم بی خبر از من و اندوه درونم، ناگاه باز کرد آن گره کور محبت را،آه! دل من سخت شکست دست و پایش لرزید و خودم می دانم دلک ساده و سرخورده ی من دیگر اما ، هرگز به کلامی و نگاهی نخواهد خندید "مانا"
-
شانزده
سهشنبه 26 اردیبهشت 1391 16:38
هنوز هم نیمه شب وقتی از خواب بیدار می شوم صدای نفس هایت را می شنوم! هنوز هم دل ساده ام دوست دارد چراغ خواب روشن نباشد تا باور کند،حضورت را می ترسم می ترسم لمست کنم و نباشی پس آرام کنارت می خوابم و به صدای نفس هایت گوش می دهم زیباترین آهنگ لالایی عمرم "مانا"
-
پانزده
دوشنبه 25 اردیبهشت 1391 16:35
مشتاقانه چشم به جاده دوختم شاخه گل امروز هم پژمرد هنوز چند شاخه گل دیگر بر روی بوته مانده "مانا"
-
چهارده
شنبه 23 اردیبهشت 1391 16:35
هوا بارانی است تنها در خیابان قدم می زنم یادت هست؟ همان خیابانی که عادت داشت به حضور هردویمان اما حالا... دستان یخ زده ام را درون هم گره کرده ام و بی صدا،گام بر می دارم چه قدر نفس کشیدن در هوایی که تو نیستی مشکل است "مانا"
-
سیزده
جمعه 22 اردیبهشت 1391 16:34
گذاشتن سرم روی شانه ات و دست هایت که همیشه موهایم را به بازی می گرفت چه قدر آرامم می کرد!! هنوز هم شب ها دلم بد جور هوایت را می کند "مانا"
-
دوازده
پنجشنبه 21 اردیبهشت 1391 16:33
گفتی:دوستت دارم،می فهمی؟ و من فهمیدم و دل بستم به دنیای زیبایی که تو برایم ساختی اکنون خیلی چیز ها را می فهمم!! حتی دیگر می فهمم که آن "دوستت دارمی" که اصرار به فهمیدنم داشتی....... فراموشش کن گاهی نفهمیدن چه قدر خوب است "مانا"
-
یازده
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 16:32
دلم که خوش می شود خنده ام می گیرد به سادگی اش می خندم به اینکه همه چیز را جدی می گیرد زود باور است طفلکی روی سرش دست نکش می دانم که می روی آن وقت،دنیایش به هم می ریزد "مانا"
-
ده
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 16:31
هجوم سایه های نحس تنهایی صدای ناله ی گنگ دلم،از پشت افکار پریشانی چه اندوه غریبی می چکد از شب این یگانه زمان شیدایی دلم را باز در دست می گیرم نمی دانم چرا مجنون شده از دیدن یک خواب رویایی "مانا"
-
نه
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 16:30
گاهی افسوس گذشته را می خورم اگر می دانستم به این زودی ترکم می کنی حتی برای تکاندن شاخه های پر برف درختان هم از آغوشت جدا نمی شدم! "مانا"
-
هشت
سهشنبه 19 اردیبهشت 1391 16:29
همه شوقم این است که نگاهت را باز بسپرم در یادم! طعم لبخندت را گرمی دستت را چشم مشتاقت را نبرم از یادم من سراپا همه چشم سایه ات را دیدم که گذر کرد به آهستگی از کوچه ی بن بست خیال دل بی تاب من از سینه برون زد ناگاه تا توانست دوید رد پایت را دید رفته بودی اما عطر نیلوفر و ناز باز در کوچه ی بن بست خیالم پیچید.....
-
هفت
سهشنبه 19 اردیبهشت 1391 16:28
هوای نبودنت تنها هوایی است که اشک چشمم را در می آورد حتی هوای غبار گرفته شهر هم این ویژگی را ندارد "مانا"
-
شش
سهشنبه 19 اردیبهشت 1391 16:26
دوباره شب.. دوباره سکوت بی انتهای ثانیه ها دوباره تاریکی مطلق اتاق... و دوباره یاد تو که همراه همیشگی قلبم است! دوباره پنهان کردن سرم میان بالش... و فرو خوردن بغض سنگینی که مدت هاست، گلویم را می آزارد "مانا"
-
پنج
سهشنبه 19 اردیبهشت 1391 16:25
رفتی برای همیشه ترکم کردی آمدنت را با آغوشی باز پذیرا شدم رفتنت را نیز با چشمانی خیس نظاره گرم ... "مانا"
-
چهار
سهشنبه 19 اردیبهشت 1391 16:22
ساعت هایم بدون حضورت بدون لمس دستان گرمت بدون شنیدن صدای مهربانت بدون دیدن لبخند اطمینان بخشت ! مطمئن باش عزیزم ، آخر یه روز تمام حساب هایم را با تو صاف خواهم کرد "مانا"
-
سه
دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 16:19
به دستانم نگاه می کنم هنوز هم گرمی دستانت مهمانشان است کاش کاش قدری از غرورت را زیر پا می گذاشتی کاش می توانستم قدمی به سویت بردارم کاش تو هم خدا بودی و ده قدم به سویم بر میداشتی !! "مانا"
-
دو
یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 16:14
تمام دو دلی هایت را به دوش می کشم می دانم عزیزم سال هاست قصه ی مارگزیده و ریسمان سیاه و سفید بر سر زبان هاست ! "مانا"
-
یک
پنجشنبه 14 اردیبهشت 1391 16:11
خیلی آرام خوابیده ام ... تنها ! چشمم قطرات باران را می بیند و گوشم صدای برخوردشان به شیشه را می شنود سکوت اتاق را در هم شکسته اند ... و من به این می اندیشم که تو عاشق باران بودی ! "مانا"