شاعرانه هایی آرام ، در پائیزی ابدی

وبلاگ رسمی اشعار مریم صالحی (مانا)

شاعرانه هایی آرام ، در پائیزی ابدی

وبلاگ رسمی اشعار مریم صالحی (مانا)

هشتاد


باور کن دستکش معجزه نمی کند

سرمای دستان من

 فقط با گرمای دستان تو از بین می روند

 

                  "مانا"



هفتاد و نه


به خودم قول می دهم

 که از این به بعد لبخند بزنم

بی بهانه!

حتی اگر آفتاب طلوع نکرد

حتی اگر عطر یاس

 در حیاط خانه مان نپیچید

و حتی اگر غنچه ی کوچک رز

 هرگز باز نشد!

 قول می دهم به عمر گل شقایق کاری نداشته باشم

 و تا زمانی که "تو" باشی و بخندی

 زندگی کنم

 به خودم قول می دهم

باز هم قاصدکی را

به امید رسیدن به دست تو

 راهی آسمان کنم 

و ذره ای شک در دل راه ندهم که نکند اینها

خیال بافی های زمان بچگی مان باشد!!!

قول می دهم در پی هر نسیم

 شروع به دویدن کنم

 بر روی چمن زارهایی پر از گل شقایق برقصم

 و دیوانه وار سراغت را از پروانه ها بگیرم

 قول می دهم دیگر به همه چیز زیبا نگاه کنم

 و هرگز از بودن دو عاشق کنار هم

ذره ای حسد به دل راه ندهم

و بگذارم دلم مدام هوایت را کند

 

                  "مانا"



هفتاد و هشت


مدت هاست

که گذشته قلقلکم می دهد

فقط نمی دانم چرا به جای خنده

 بغض هم نشینم می شود

 

              "مانا"


هفتاد و هفت


دانه های برف

در گلویم مانده صد حرف

می روم ناگه دراین بوران و سرما

خوب می دانم دگر این عشق نیست از آن دل ما

این چنین باید که با غم ها درآمیخت

دیدن مجنون بی جان

رقص لیلی ، چشم گریان

 بی قراری بود و باران

باز لیلی از غم دوری فراوان اشک ها ریخت

قصه ی شیرین و فرهاد

رقص تیشه ، هوهوی باد

عشق رنگی بی فنا داشت

قصه هایش درد ها داشت

اشک شیرین در پی هر تیشه از مژگان فروریخت

من خمور و دل شکسته

روح من تنها و خسته

ذره ای در دل ندارم شادی و شور

می روم زین شهر، زین نامردمان دور

درد و غم های قدیمی از نگاهم باز آویخت

 

                      "مانا"



هفتاد و شش


باز هم هوا گرفته است

 نشسته ام روی نیمکتی که روزی

 عاشقانه هایمان را شاهد بود

می شنوم صدای گریه اش را

 که از تنهایی ام زار می زند

آسمان هم بارید

 و این بار

 نوبت "چشمان" من است

 

             "مانا"



هفتاد و پنج


شبی را به بلندای سال های عاشق بودنم گذراندم

 شبی تاریک!

 شبی سرد!

شبی بی "تو"!!!

 شب یلدا..

 

        "مانا"



هفتاد و چهار


وقتی "رویایِ" بودن

تنها دل خوشی ام می شود

 مستانه قامت ماه را در آغوش می کشم

تا به هنگام کامل شدن

 دیوانه ام کند

و باز هم رویا بسازم

 رویایی از جنس "بودن"

 

        "مانا"



هفتاد و سه


نگاهم را به راهت دوختم باز

که تا بینم دوباره چشم مستت

بگیرم قامتت را من در آغوش

به خاطر بسپرم گرمای دستت

در آن دیدار آخر گفته بودی

کزان عهد و وفا چیزی نمانده

به من گفتی که بیهوده نکوشم

دراین اندک زمان بازمانده

ولیکن این دل دیوانه ی من

نمی خواهد نبودت را کند باور

نمی خواهد دگر تنها نشیند

به خاطر آورد آن خاطرات دور و اشک آور

دوباره شب رسید و ماه آمد

ولیکن از نگارم اثری نیست

دوباره از درونم ناله برخاست

و می دانم دلیل ناله ام چیست

 

                  "مانا"



هفتاد و دو

تنهایم که می گذاری

 می ترسم

 باور کن خاطراتت

 بی رحمانه

  به من و تنهایی ام حمله می کنند

 

             "مانا"

 

هفتاد و یک


دلم می خواهد در یک شب تاریک

زیر نور مختصر چراغ خواب

 تا صبح بنویسم

 از تو و دلتنگی هایم

از اشک هایی که در نبودت ریختم

 از اینکه هوای سنگین تنهایی ام

 شانه های ضعیفم را خم کرده

 از اینکه هنوز هم

 "دوستت دارم" هایت

 شیرین ترین موسیقی است که روح خسته ام را نوازش می کند

 

                 "مانا"



هفتاد


من نیمه ام

 تمام این نیمه

از آن تو

مهم نیست اگر تمام شوم

 تو کامل باش

 همین برای من کافی است

 

                "مانا"



شصت و نه


دلم مدام می گیرد

بهانه ی بودنت را

مدت هاست

که وعده ی آمدنت در صبح فردا را می دهم

تا شاید شب را آرام بخوابد

 

          "مانا"



شصت و هشت


گاهی با خود می اندیشم

آنقدر عاشقت هستم

که اگر 

فرد دیگری را دوست داشتنی

تنها

با زدن لبخند

برایت آرزوی خوشبختی کنم؟؟

 

                 "مانا"



شصت و هفت


تو که نباشی

 دیگر نیازی به باران و آهنگ غمگین و دیدن دو عاشق کنار هم نیست

تو که نباشی

 چشم هایم بزرگترین بهانه

 برای باریدن را دارند

لطفا این بهانه را دستشان نده

 

             "مانا"


شصت و شش


دیوانگی دلیل نمی خواهد

همین که باران ببارد و نباشی

 همین که بخندم و نبینی

 همین که اشک بریزم

و در آغوشم نکشی

 همین که

دلتنگ شوم و حس نکنی

 تا مرز جنون می روم

 

             "مانا"



شصت و پنج


یکی یکی

گلبرگ های گل رز قرمز را

جدا می کردم

 خدا می داند

که با هر گلبرگ

 فقط می گفتم : او دوستم دارد

 

           "مانا"



شصت و چهار


عطر خاک باران خورده

نوای بی وقفه ی باران

رقص شمعدانی ها

 خندیدن کودکانه ی من

 چشمان عاشق تو

و لذت شیرینِ بودن

کودکانه دوستت دارم

 

           "مانا"



 

شصت و سه


ریه هایم پر شدند از خاطره

 دیگر دکتر غدغن کرده

نفس کشیدن در هوایی را که

 "تو" نیستی

 

          "مانا"


شصت و دو


در مدرسه یاد گرفتم

 جای خالی را

با کلمات مناسب پر کنم

 اما اکنون نمی دانم

جای خالی "تو" را

 با چه کلمه ای پر کنم

 

        "مانا"



شصت و یک


خودت گفتی هنگام زرد شدن درختان می آیی

 گفتی وقتی هجوم یکباره ی کلاغ ها را در آسمان دیدم  تو کنارم هستی

 صبر می کنم

باز هم صبر می کنم

 فقط بگو چند پاییز دیگر

 

         "مانا"

 


شصت


نشستم گوشه ی دنج اتاقم

سرم را اندکی بالا گرفته

نگاهی می کنم بر پرده ی شب

شبی آرام و ساکت، پر ستاره

درونم لیک غوغایی به پا شد

دوباره میل آغوش تن تو

دوباره هق هق و دلتنگی من

دوباره یاد آن دوران،با تو

لبالب از غرور و عشق و مستی

گرفتم دست گرمت را به دستم

نشاندی بوسه ای بر روی گونه

به تو گفتم که از بوی تو مستم

نشستیم بر لب جویی پر از آب

بدیدم عکس خود را در کنارت

چکاندم قطره ای اشک از سر شوق

هویدا گشت خنده بر لبانت

گرفتی بازوانم را در آغوش

نوازش کردی آن موی بلندم

ستردی قطره ی اشکم ز گونه

ندانستی وجودت بود مرهم

سحر شد، آه، بیدارم هنوزم

پی رد حضورت در اتاقم

چه شب هایی که تا نزدیکی صبح

نشستی عاشقانه در خیالم

 

              "مانا"



پنجاه و نه


همه چیز برای شاعر شدن مهیاست

 یک شب مهتابی

 یک من، با چشمانی بارانی

و یک ذهن

 پر از خاطرات تلخ و شیرین گذشته

 فقط کافی است قدری چشمانت را به یاد بیاورم

 

                   "مانا"



پنجاه و هشت


دلم می خواد عاشق بشم

 دلم می خواد دوسش داشته باشم و دوسم داشته باشه

 دلم می خواد اذیتش کنم

سرم داد بزنه

 بعد بوسش کنم و آشتی کنیم

 وای که چقدر اون آشتی شیرینه

 دلم می خواد لب دریا باهاش قدم بزنم

 دلم می خواد دستامو بگیره تو دستاش

 و بگه : بدون تو ، م ی م ی ر م

دلم می خواد وقتی دلم غصه داره

محکم بغلم کنه

و بهم حالی کنه که دیگه

نباید تکی، غصه هامو به دوش بکشم

 باید با اون تقسیم کنم

 دلم می خواد به خاطر اینکه بهش نگفتم کجام

 نگران بشه..

 زنگ بزنه

و با عصبانیت بگه :  آخه معلوم هست تو کجایی دیوونه؟

نمی گی من میمیرم از نگرانی؟

 و ته دلم قند آب بشه

 از این محبتی که

 پشت اون لحن ناراحت و صدای دورگه ی مردونه اش پنهونه

 دلم می خواد خواب بد ببینم

 بترسم

 بغلم کنه

 و خودمو گم کنم تو اون آغوش اطمینان بخشش

 دلم می خواد تو یه مکان عمومی

 بلند بخندم

اونم آروم کنار گوشم بگه

 اینطوری نخند

 دوس دارم خنده هات فقط واسه خودم باشه

 فقط من

 قول بده..

 

              "مانا"



پنجاه و هفت


لب دریا نشسته ام

 یادت هست؟

عاشق لم دادن در آغوشت و تماشای غروب دریا بودم

 هنوز هم هستم

 اما شانه های خسته ام

تکیه گاهش را از دست داده

 دستم را لای موهایم می برم

و جای خالی دستانت قلبم را به درد می آورد

 

                      "مانا"


پنجاه و شش


دنبالم می آیی

عاشقانه صدایم می کنی

 و من فقط می خندم و می دوم

می افتم

روی علفزار

 خم می شوی.

و بوسه ای گرم روی پیشانی ام

 که همچون شرابی ناب

 مستم می کند

 آخ که من چقدر سرشار می شوم از زندگی

 

              "مانا"


پنجاه و پنج


دوباره اشک هایم بازیشان گرفته

روی گونه ام سر می خورند

 تو که نیستی

این چنین خودشان را سرگرم می کنند

 

             "مانا"


پنجاه و چهار


کاش امشب

 دیگر به خوابم بیایی

 دلم می خواهد وقتی بیدار می شوم

از بودنت، کنارم، حتی در خواب

 دلم گرم شود

 و ناخودآگاه لبخندی کنج لبم بنشیند

 لبخندی صورتی

 

              "مانا"



پنجاه و سه


نشسته ام

تنها

کنار جای خالی ات

 نبودن هایت برایم هر لحظه پررنگ تر می شوند

و من عاشقانه

هیچ کدامشان را باور نمی کنم

 

              "مانا"

 


پنجاه و دو


من

تو

 مزرعه ی آفتاب گردان

ظهر گرم تابستان

 خنکای لبانت

گونه های گر گرفته ام

 خندیدنم

 عاشقانه، محو تماشا شدنت

 باز هم بگویم؟

 یا هنوز هم سر حرفت هستی که برایت غریبه ام؟

 

                   "مانا"



پنجاه و یک


دلم برایت تنگ است

 نمی دانم عشق تو بزرگ شده

 یا دل من آب رفته

 فقط می دانم

دیگر اندازه ات نیست

 

           "مانا"